نوای فارس-حامد عابدی: تو لحن خندههات/ احساس غم نبود/ من عاشقت شدم/دست خودم نبود/ سال یکهزار و سیصد و نود و سریال ساختمان پزشکان و یک پدر اصفهانی و سروش صحت و اولین آهنگی که از سیروان خسروی شنیدم و بحث زیاد با برادرم که او که در آخر سریال نوا را دوست میداشتو اما من ...
20 بهمنماه سال یکهزار و سیصد و نو چهار و اعلام خبر برگزاری کنسرت سیروان خسروی در اصفهان برای نخستین بار و تمام شدن بلیطهای شب اول تنها در یک ساعت.....
23 بهمنماه سال یکهزار و سیصد و نود و چهار، سیروان خسروی در اصفهان و در مجموعهای که نامش یکی از بزرگترین نمادهای اصفهان است... شیخ بهایی...
جاده نجف آباد زیاد هم با من دور نیست.. یک ساعتی زودتر به محل کنسرت میرسم، هوا بد نیست... سرد است....
وارد لابی سالن که میشویم نوایی آشنا گوشم را مینوازد.. این خونه روشنه/ اما چراغی نیست/ دنیام عوض شده... و صدای سالن که فریاد میزنند: این اتفاقی نیست ...
کم کم مردم بلیت به دست وارد مجموعه میشوند، همه سن و مسلکی میبینم، از خانوادگی گرفته تا دوستانه ...
وارد سالن میشوم از ابتدا تا انتها صندلیها مملو از انسانهاییاست که برای خلق یک میهمانی آهنگین آمدهاند.. 23 بهمنماهیکهزار و سیصد و نود و چهار ساعت 21 و 45 دقیقه...
استیج چندین مرتبه پر از دود میشود، مردم جیغ و صوت میکشند و با فریاد سیروان، سیروان خواهان حضور مردی میشوند که به خاطرش تا گلدشت آمدهاند...
تیم نوازندگان وارد سالن میشوند، استیج کوچک است و همه خندان و من روبروی یاشا حکمی نشستهام، خندان است و به کیبوردش عاشقانه نگاه میکند، نریمان ناعمی هم با ساکسیفون زردرنگش استیج را میپیماید...
علیرضا ثنایی و امیر دانایی به همراه علی طاهایی نیز وارد استیجشدهاند، مجید پروریان هم با کلاه مشکی وارد شد و همه چیز آماده و مهیا برای ورود سیروان خسروی و آغاز یک میهمانی مهیج....
فریاد سیروان، سیروان دوباره طنین میگیرد و ناگهان آن مرد میآید... لباس خاص خود را پوشیده است، آهنگ ابتدایی کنسرت نواخته میشود و همه میدانند که آن "تو خیال کردی بری"است...
تو خیال کردی بری/ دلم برات تنگ میشه
نمیدونستی دلم/ به سختی سنگ میشه
علیرضا ثنایی با دستانش مردم را به هیجان وا میدارد و سیروانبه لبه استیج میآید و مردمی که با صدای بلند فریاد میکشند: فکر میکردی که بری/ دلم پر از رنج و غمه/بعد تو رنگ گلا/ رنگ سیاهو ماتمه....
حالتون چطوره؟ و این یک آغاز دوباره به سبک سادگی سیروانخسروی در شهر گنبدهای فیروزهای بود و ادامه داد: خوشحالم که بالاخره طلسم کنسرتای من در اصفهان شکست و فریاد جمعیت...
احساس من به تو/ مابین حرفام نیست
هرچی بهت میگم/ اونی که میخوام نیست
ساختمان پزشکان برای من خاطرهساز است، چالش میان من و برادرم و اینکه من دوست نداشتم و او میخواست که گوش بسپارد و حال هر دو، امشب در این کنسرت میخواندیم: شاید او در این چالش پیروز شده بود...
تقریبا جیغ و فریاد جمعیت ادامه داشت.. احسان حاجیان هم وارد سالن، صندلی کنار من جای گرفت تا گروه سیروان خسروی کامل شود....
فضای عجیبی در سالن حاکم بود... مردمی که هم میخواندند، هم جیغ میکشیدند، هم فیلم میگرفتند، عجب مردمان با استعدادی...
کسی از وسط جمعیت فریاد کشید: سیروان عاشقتم و سیروان خسروی که جواب داد: نظرتون چیه آهنگ بعدی همین باشه؟
کی مثل من / میتونه اینقدر عاشقت باشه
بگو کی غیرِ من / تهِ تهِ دلتُ تا ابد، جاشه
باورش سخته امّا / میتونی بفهمی از حرفام
که اگه نباشی مـــن / همیشه بدونِ تو ، تنهام
اگه بدونی که چقدر…
عاشقتم…
بعد از اتمام نوا دوباره صدای جیغی از جمعیت آمد، صدایی که جزیی از نواهای کنسرت شده بود دیگر...
دوباره دست سیروان بر روی میکروفن متصل به پایه بلندش قرار گرفت، سالن در سکوت است، نور داخل استیج بر روی صورت خواننده افتاده، پیشانیش نمدار است، بدنش سرد است اما نوایشگرم، به عشق روبرو آمده است مانند روبرو که به عشق او فریاد میکشند و چه میکند راستی این عشق...
یک کلبه و یک خودرو کرم رنگ قدیمی و پسری با ریش نسبتا بلند برروی آن نشسته است.. یک جاده که شاید قرار است بی انتها باشد و یک غم... خاطرات تلخ و شیرین و در نهایت آتش در کلبه تنهایی.. راستی مراقب باش پسر...
تو راحت از عشقم
گذشتی و بازم
من آرزوم اینه
برگردی پیشم
همیشه تو ذهنم
میمونی اما من
تو خاطرات تو
کم کم گم میشم
کم کم گم میشم..
سیروان دوباره به لبه استیج میآید، انگاری نیت پرواز دارد، نزدیک است و ساعت سفید، آبیش 10 و 45 دقیقه را نشان میدهد، نفس نریمان گرمتر میشود و مردمی که بدون خستگی فریاد میکشند...
انگار دارد مهمانی در اوج هیجان به آخر نزدیک میشود، دلم گرفته آخر، حیف است در این اوج نور و صدا و اینهمه آدرنالین زنده تمام شود، بر میگردم تا چشمم چراغهای گ
گوشیهای موبایل را ببیند، آسمان شب چه زیباست، دارد تمام میشود، دلم میگیرد، دلم گرفته است...
دلم گرفته
بازم یاد روزهای گذشته، دارم میافتم
دوست دارمهایی که من به تو میگفتم
دلم گرفته
دیگه نمی تونم من این جا آروم بشینم
تویی برام عزیزترینم
صدای عقربههای ساعت
میگه فرصتی باقی نمونده
شاید بار آخره تو رو میبینم
کسی سرنوشتشو نخونده
وقتی که گفتی خدانگهدار
و پرده آخر...
فکر میکنید وقت کدوم آهنگه؟ و این شاید سوال آخر سیروانخسروی است، در حالیکه عقربههای ساعت از یازده شب گذشته است مردم روبرو فریاد میکشند: دوست دارم زندگی رو و این یعنی میهمانی آهنگین ما به آخر رسید...
اما انگار انرژی مردم تمام شدنی نیست، صحنه پر از شور و نور شده است، چشمانم ترکیبش را تشخیص نمیدهد، قرمز یا آبی! نمیدانم! صدای فریاد ممتد مردم و سیروان بر لبه استیج در حال پرواز، تیم نوازندگان از انرژی روبرو پر انرژی میشوند، نمیدانممردم میخوانند یا سیروان، همه در حال خواندنند، صبحی که او در ابتدای نیمه شب زمزمه و آغاز میکند هیجان انگیز شده است...
یه صبحه دیگه/ یه صدایی توی گوشم میگه
ثانیههای تو داره میره
امروزو زندگی کن فردا دیگه دیره
نم نم بارون، میزنه به کوچه و خیابون
یکی می خنده یکی غمگینه
زندگی اینه، همه ی قشنگیش اینه
خورشید و نورو ابرای دورو
هر چی که رو زمین و آسمونه
بهم انگیزه میده
انگیزه زندگی در پایان اجراهای او به دلم مینشیند اگرچه آغازکنسرت شاید با عشق آغاز نمیشود و ساز رفتن کوک میکنداما پایانش پر از انگیزه و عشق است، دوست دارم این احساس را...
تمام شد...
دست بر گردن همدیگر در صف و تعظیم چند باره به روبرو و روبرویی که ایستاده، تشویقشان میکند، صحنه انتهایی یکی از خاطرهانگیزترین میهمانیهای موسیقیایی من بود... بله تمام شد...
از سالن خارج میشوم و زمزمه دوباره یک چالش آهنگین....
ما مثل هم هستیم ، من عاشق و دیوونم
منم شبیه تو، پابند این خونم
این خونه روشنِ ، اما چراغی نیست
من عاشقت شدم ، این اتفاقی نیست
محمد مرشدي، رضا فروزنده، منوچهر حسني، فرهاد فتحي و احسان حاجيان تمام عواملي بودند كه امشب براي برگزاري بهتر اين كنسرت تلاش كردند.
عکس های میرحسین حسین پور را در ادامه ببینید:
برای دیدن سایز اصلی روی عکس ها کلیک کنید