نوای فارس - مرسده مقیمی: هزار و یک شب قصه گفتن شهرزاد برای همسرش و جاودانه شدن یک عشق بعدها شد مثلی برای قصههای عاشقانه و هزار و یک شب شد نشانه صبوری معشوق و جوانه زدن عشقی جاودانه.
هزار و یک شب اما حتی درازایش به سه سال هم نمیرسد اما درازای داستان عمیق مهر چاوشی و دوستدارانش حالا دارد سیزده سالگیاش را پر میکند و اتفاقا به نظر میرسد این سیزده نه نحس باشد نه به در کردنی!
آشنایی با جامعه دوستداران چاوشی نیاز به این دارد که درونشان باشی یعنی هیچکس نمیتواند ادعا کند تا وقتی بیرون گود نشسته میداند دقیقا در میان عشاق چاوشی چه میگذرد. این ادعا را در مورد هواداران هر خوانندهای میتوان کرد اصلا نه هر خوانندهای، که هر چهره سرشناسی؛ تعدادی دوستش دارند؛ کارهایش را دنبال میکنند؛ صفحهها و گروهها و... مختلف برایش ایجاد میکنند؛ گاهی هم کلی دوستیِ درون گروهی شکل میگیرد که اصلا آن چهره سرشناس فراموش میشود!
چیزی که از دور پیداست این است که جامعه دوستداران چاوشی افرادی متعصباند که هر کاری خواننده مورد علاقهشان بکند تحسین میکنند و هر مخالفی را قلع و قمع! حتی برخی معتقدند آنها خواننده محبوبشان را میپرستند و از این رو ابدا دید مثبتی نسبت به جامعه دوستداران چاوشی وجود ندارد.
راستش به نظر من باید واقعا یک نفر پیدا شود اتفاقا بدون تعصب برود بنشیند پای هزار و یک شب یکی از آنهایی که حرف دارد از سیزده سال همراهی، یکی از همانهایی هنوز هر سال نذرش را ادا میکند سر با مجوز منتشر شدن «یه شاخه نیلوفر»؛ باید دقیقا از یکی از اینها پرسید مثلا چرا با اینکه خواننده محبوبتان کنسرت نمیگذارد، برای ارتباط نزدیک با شما همت نمیگمارد، و حتی در فضای مجازی هم ارتباط محدودی با شما دارد؛ باز این همه برایش سر و دست میشکنید؟ اگر طرفدار هر خواننده دیگری بودید هم حسرت به دل عکس یادگاری نبودید؛ هم دروغ سیزده کانالهای تلگرامیتان نمیشد برگزاری کنسرت.
اتفاقا اگر به جای یکی از آن هواداران به اصطلاح تیفوسی با یکی از اینهایی که گفتم حرف بزنید نه با جوابشان خستهتان میکند؛ نه با پرحرفی مجال صحبت را از شما میگیرند.
در برهه کنونی جواب شما از سوی آنان ارسال آهنگ تازه چاوشی است برای شما. آنها اصلا نیازی نمیبینند توضیح بدهند و دلیل بیاورند برای شیدایی.
من میخواهم تنها چند روز پس از انتشار قطعهای که به کمال موسیقی است اجازه بگیرم از همراهان این سالها و البته بیشتر از همه از شخص محسن چاوشی و فارغ از هر کاری که اکنون به آن اشتغال دارم یک بار برای همیشه با نهایت احترام به تمامی فعالیتهای هنری کلیه خوانندگان کشورم که بسیاریشان را دوست میدارم و کارهایشان را دنبال میکنم به این سوال تکراری و همیشگی چرایی کنسرت نگذاشتن محسن چاوشی البته ظن خود پاسخ دهم و برای همیشه خودم را از این پرسش سادهانگارانه که میپندارند تیر خلاص است بر جامعه دوستداران چاوشی؛ خلاص کنم.
«خداحافظی تلخ» به تنهایی میتواند یک جواب قاطع باشد. خلق تک آهنگی این چنین چقدر زمان میگیرد از یک گروه موسیقی؟ بگذریم از اینکه در کارهای چاوشی و این کار خاص عمده کار بر دوش خود اوست. حالا زمان گذاشتن برای خواندن آهنگهای تکراری قبلی در مثلا سالن همایشهای برج میلاد و پس از آن گرفتن عکس یادگاری چقدر؟
اصلا بیایید فرض کنیم که دومی از اولی وقت بیشتری گرفته، حاصلش چه میشود؟ دو سه ساعت تفریح و خوشی، یکی دو روز پُز عکس یادگاری، نشستن در وی آی پی و الخ.
اما اولی میشود یک قطعه شنیدنی و جاندار در تاریخ موسیقایی کشور، میشود زمزمه لب کلی آدم که الزاما همه طرفدار چاوشی نیستند! برعکس دومی که بعید است کسی جز به هواداری پایش بنشیند.
جواب هواداران پر و پا قرص چاوشی دقیقا همین است اثرگذار بودن به جای اثر پذیری!
زمان گذاشتن برای آفرینش تا زمان گذاشتن برای بازآفرینی!
اهمیت قائل شدن برای ذات هنر که در هیچ قاموسی ارتباطی با سرگرمی ندارد نه درگیر شدن با پوسته شهرت و غرق شدن در سرگرمی!
چاوشی تا دو سه سال قبل آلبوم به آلبوم پیشرفت چشمگیری داشت؛ یعنی وقتی از «ژاکت» میرسید به «حریص» همه انگشت به دهان میماندند. یا از «حریص» به «من خود آن سیزدهم» و یا رسیدن به «پاروی بی قایق» که تمامی رکوردها را یکجا شکست؛ حتی رکورد عجیب و غریب بی توجهی جشنواره موسیقی فجر به مهمترین اتفاق موسیقایی کشور!
اما حالا وضعیت فرق کرده است او بسیار دقیقتر و حساب شدهتر از قبل آهنگ به آهنگ خیل عظیمی را در تحیر فرو میبرد!
بیان کردن هر کلمه به گونهای که شنونده معنی آن را چون تصویری مقابلش ببیند؛ عباراتی مثل «بند نشدن» که با نوع ادای او چون تصویری جان میگیرد مقابل چشم شنونده و مثالهایی از این دست که بسیارند در همین تک آهنگ؛ یا ملودیای که انگار از تار و پور ذهن سراینده شعر آمده بیرون و چنان بر آن نشسته که انگار از روز نخست به همراه تک تک کلمات زاییده شده است و لحنی که هر لحظه به فراخور حال شعر چون لحظات بهار تغییر میکند و نیشتر میزند بر حال شنونده. راستی کسی از لحظه تولد این قطعه تا کنون حال مردم که هیچ، حال فاضل نظری را پرسیده؟ از اینکه شعر به حق دلنشینش این چنین جان گرفته و دارد کل ایران را دور افتخار میزند چه حس و حالی دارد؟
حالا دیگر اصلا برای پیدا کردن پستهای مجازی پیرامون محسن چاوشی نیازی به هشتگ نیست؛ در تلگرام، اینستاگرام، فیسبوک و سایر شبکههای اجتماعی فعال در ایران نیم بیشتر پستها مربوط به اوست.
تعداد کسانی که «شهرزاد» را نمیبینند و آهنگهایش را زمزمه میکنند کم نیست؛ تعداد کسانی که به خاطر این آهنگها «شهرزاد» بین شدهاند، نیز!
آخرین باری که خوانندهای توانسته مردم را بنشاند پای یک اثر چه زمانی بوده؟! راستش به سن من که قد نمیدهد هیچ به حافظه تاریخیام نیز، اگر کسی یادش میآید راهنمایی کند.
صدا و ملودیهای چاوشی این روزها شده عصای موسی (ع)؛ روی هر شعر و ترانهای مینشیند تبدیل میشود به معجزه و همیشه هستند عدهای که بگوید او ساحری بیش نیست و در یک معرکه واقعی خواهد باخت!
و من چقدر دلم میخواهد درست مثل داستان واقعیاش یک نفر تمامی ساحران زبردست این مرز و بوم را گرد هم آورد و از آنها بخواهد بساط سحر خویش پهن کنند و بعد ندا بیاید موسی عصای خود بیفکن!
و آن روز خواهد رسید... .