۱۴۰۳ هفتم ارديبهشت - 05:44 ب.ظ

کنسرت، از هیاهو تا تفکر

کنسرت، از هیاهو تا تفکر
نوای فارس-مهرنوش قضاوتی: صدای ناهنجاری در سالن می پیچد. باید از نقص سیستم صوتی باشد. قطعه ای پرطرفدار شروع می شود. پس از پایان قطعه گویی خواننده چیزی می خواهد بگوید اما صدایش شنیده نمی شود. چندباری از جمعیت میخواهد سکوت کنند تا بتواند صحبت کند. جمعیت پس از چند دقیقه بالاخره سکوت می کند. پس از صحبت خواننده دوباره فریاد ها شروع می شود.

صدایت را صاف می کنی و آخرین قطعه را با خواننده محبوبت هم خوانی می کنی... فریاد های آخر... چراغ ها روشن می شود. «چه زود به پایان رسید»... از روی صندلی ات بلند می شوی و نگاهی به اطراف می اندازی. باید ببینی کدام سمت دید بهتری دارد تا دفعه بعدی در همان ردیف ها صندلی ات را انتخاب کنی.

به سمت در خروج می روی. جمعیت در همهمه خارج می شوند. توجهت به کیسه هایی که در دست برخی است، جلب می شود. با دقت نگاه می کنی قوطی های رانی، بادام زمینی، چیپس، پاپکورن و بطری های آب معدنی... . چشم برمی داری. سعی می کنی افکارت را توجیه کنی. آب معدنی برای صدای گرفته از فریاد خوب است، اما... پزشکان هنوز درباره تاثیر بادام زمینی و چیپس بر روی صدا چیزی نگفته اند! شاید آن ها در علم به روز تر هستند... .
سعی می کنی دیگر به محتویات کیسه ها فکر نکنی. از سینما به سالن کنسرت برگردی و جلوی پایت را نگاه کنی تا زمین نخوری. با جمعیت همراه می شوی... .

- وای امشب عالی بود.
- دیدی قطعه** را هم خوند؟
قدم تند می کنی و از کنارشان می گذری.
- صدام دیگه در نمیاد.
- بس که جیغ زدی!
مادرشان ادامه می دهد.
- این قدر جیغ و فریاد بود که نفمیدم خود خواننده چی خوند... اومدن جیغ بزنن یا صدای خواننده رو بشنون؟
- کنسرت به همین شه دیگه!
سری تکان می دهد و زیر لب می گوید:
- من که خوشم نیمد!
عبور می کنی.
- فردا شب** کنسرت داره. بریم؟
- بلیت؟
- بلیت اون رو هم خریدم.
با خودت می گویی چه جالب که به کنسرت تمام خوانندگان علاقه دارند!
- چه صدای بدی داره...
- منم از صداش بدم میاد... آهنگ هاش هم خوب نیست!
به تعجب از حضور شان در سالن کنسرت این خواننده اهمیتی نمی دهی. سعی می کنی فکر نکنی که وقت دوست ندارند چرا می آیند؟

در محوطه کمی از همهمه کم می شود.
- بریم باهاش عکس بگیریم؟
- من خیلی خوشم نمیاد ازش.
- بیا بابا عکسه دیگه! تازه مهمون ها هم هستند... .

چند نفری از جمعیت رو به خروج، جدا می شوند. صدای ویولن و آکاردئون لبخند به لب هایت می آورد. چه دلنشین... . صدای خواننده همراه با گروه دو نفره اش شنیده می شود.
- سر و صدا تو سالن کم بود؟ این جا هم... .
- چه قشنگ ویولن می زنه. (خنده) از ویولنیست ارکستر بهتر می زنه.
- چرا جلو شون رو نمی گیرن؟ نباید بذارن تو محوطه بیان.
- چه گام درستی رو انتخاب کرده.
نگاهی به ظاهری که سعی داشتند مرتب و آراسته باشد می کنی، به چشمان بسته ویولنیست که غرق در ملودی آرشه اش را حرکت می دهد، به لبخندی که روی لب خواننده است.
- چه بی کلاس! کلاس این جا رو هم آوردن پایین... .
مردی به تشویق دستی روی شانه ویولنیست می زند. خم می شود  و پولی در جعبه ویولن می گذارد.

ماشین را روشن می کنی و قبض پارکینگ را روی داشبورت آماده می گذاری. قطعه ی مورد علاقه ات که در کنسرت اجرا نشد را می گذاری و راه می افتی... .
به این که مردم به اطراف شان اهمیت نمی دهند، به این که نسبت به هر چیزی با نا آگاهی برخورد می کنند، به این که تفریح های شان حتی براساس علاقه مندی شان نیست، به این که به زمان خودشان اهمیت نمی دهند و فقط می خواهند آن را بگذرانند اما آن طوری که همه می گذرانند! به این که شاید تمام این ها حاصل یک زیر ساخت فرهنگی نادرست و مقابله با فرهنگ صحیح است... فکر نمی کنی! به همه این ها فکر نمی کنی!منبع : اختصاصی نوای فارس
به اشتراک بگذارید :


عضویت : telegram.me/joinchat/AzEeHDus0u0ht5Y_Qi2E0Q